من یه مامی شاغلم.
و امروز بالاخره رسید اون روزی که تو این شش ماه ازش میترسیدم.
من رفتم سر کار . صبح پانته آ رو با بابایی بردیم خونه مامانی.خیلی سخت بود .ولی خدا رو شکر دختر خوبی بود و اذیتی واسه کسی نداشت. قورباغه مو قورت دادم.